دریا
دلشکسته ای کنار پنجره سیگار می کشید... خسته بود... آنقدر خسته که یادش رفت بعد از آخرین پک, سیگارش را به پایین پرت کند... نه خودش را... سرخپوستی پیر به نوه ی خود گفت: فرزندم در درون ما بین دو گرگ کارزاری برپاست. یکی از گرگها شیطانی به تمام معنا,عصبانی, دروغگو, حسود, حریص و پست گرگ دیگر آرام, خوشحال,امیدوار, فروتن و راستگو پسر کمی فکر کرد و پرسید: پدربزرگ کدامیک پیروز است؟؟؟ پدربزرگ بی درنگ گفت: همانی که تو به او غذا می دهی... مادرم را هیچگاه ندیدم که پرواز کند, زیرا به پایش, من را بسته بود, پدرم را, و همه ی زندگیش را.
Design By : Pichak |