دریا
زمستانی سرد کلاغ غذا نداشت تا جوجه هایش را سیر کند, گوشت بدن خودش را می کندو می داد به جوجه هایش می خوردند زمستان تمام شد و کلاغ مرد! اما بچه هایش نجات پیدا کردند و گفتند: آخی خوب شد مرد, راحت شدیم از این غذای تکراری! این است واقعیت تلخ روزگار ما... ماهیمون هی می خواست یه چیزی بهم بگه, تا دهنشو وا می کرد آب می رفت تو دهنش نمی تونست بگه. دست کردم تو آکواریوم درش آوردم شروع کرد از خوشحالی بالا و پایین پریدن. دلم نیومد دوباره بندازمش اون تو.اینقده بالا و پایین پرید خسته شد خوابید. دیدم بهترین موقعه تا خوابه دوباره بندازمش تو آب. ولی الان چند ساعتیه بیدار نشده یعنی فکر کنم بیدار شده دیده انداختمش اون تو قهر کرده خودشو زده به خواب!!! این داستان رفتار آدمهایی است که کنارمونند. دوستشون داریم و دوستمون دارند ولی ما رو نمی فهمند و فقط تو دنیای خودشون دارند بهترین رفتار راباما می کنند. خدا مرهم تمام دردهاست, هرچه عمق خراش های وجودت بیشتر باشد, خدا برای پرکردن آن, بیشتر در وجودت جای می گیرد... دلشکسته ای کنار پنجره سیگار می کشید... خسته بود... آنقدر خسته که یادش رفت بعد از آخرین پک, سیگارش را به پایین پرت کند... نه خودش را... سرخپوستی پیر به نوه ی خود گفت: فرزندم در درون ما بین دو گرگ کارزاری برپاست. یکی از گرگها شیطانی به تمام معنا,عصبانی, دروغگو, حسود, حریص و پست گرگ دیگر آرام, خوشحال,امیدوار, فروتن و راستگو پسر کمی فکر کرد و پرسید: پدربزرگ کدامیک پیروز است؟؟؟ پدربزرگ بی درنگ گفت: همانی که تو به او غذا می دهی...
Design By : Pichak |